شاه در گفتار و کودک گرم خواب
که ز نوک ناوکش دادند آب
در کمان بنهاد تیرى حرمله
اوفتاد اندر ملایک غلغله
رست چون تیر از کمان شوم او
پر زنان بنشست بر حلقوم او
چون درید آن حلق تیر جانگداز
سر ز بازوى یدالله کرد باز
الله الله این چه تیر است و کمان
کس نداده این چنین تیرى نشان
تا کمان زه خورده چرخ پیر را
کس ندیده دو نشان یک تیر را
تیر کز بازوى آن سرور گذشت
بر دل مجروح پیغمبر گذشت
نوک تیر و حلق طفلى ناتوان
آسمانا باژگون بادت کمان
شه کشید آن تیر و گفت اى داورم
داورى خواه از گروه کافرم
نیست این نوباوه پیغمبرت
از فصیل ناقه کمتر در برت
کز انین(1) او ز بیداد ثمود
برق غیرت زد بر آن قوم عنود
شه به بالا مىفشاند آن خون پاک
قطرهاى زان برنگشتى سوى خاک
پس خطاب آمد به سکان ملاء
که فرود آئید در دشت بلا
بنگرید آن کودکان شاه عشق
که چه سان آرند بر سر راه عشق
بنگرید آن مرغ دستآموز عرش
که چه سان در خون همى غلطد به فرش!
ره که پیران سر نبردندش به جهد
چون کند طى یک شبه طفلان مهد
این نگارین خون که دارد بوى طیب
تحفهاى سوى حبیب است از حبیب
در ربائید این نگار پاک را
پرده گلنارى کنید افلاک را
کآید اینک مهر پرور ماه ما
یک دم دیگر به مهمانگاه ما
در ربائید این گهرهاى ثمین
که نیاید دانهاى زان بر زمین
باز داریدش نهان در گنج بار
کز حبیب ماست ما را یادگار
قطرهاى زین خون اگر ریزد به خاک
گردد عالم گیر طوفان هلاک
تیر خورده شاهباز دست شاه
کرد بر روى شه آسیمه(2) نگاه
غنچه لب بر تبسم باز کرد
در کنار باب خواب ناز کرد
ره چه گویم من که آن طفل شهید
اندران آئینه روشن چه دید
وان گشودن لب به لبخند آن چه بود
وان نثار شکر و قند از چه بود
رمز کنت کنز بودش سر به سر
زیر آن لبخند شیرین مستتر
رمز خلق آدم و حوا ز گل
وان سجود قدسیان پاک دل
رمز بعث انبیاى پر شکیب
وان صبورى بر بلایاى حبیب
رمزهاى نامه عهد الست
که شهید عشق با محبوب بست
پس ندا آمد بدو کاى شهریار
این رضیع(3) خویش را بر ما گذار
تا دهیمش شیر از پستان حور
خوش بخوابانیمش اندر مهد نور
پس شه آن در ثمین در خاک کرد
خاک غم بر تارک افلاک کرد
آرى آرى عاشقان روى دوست
این چنین قربانى آرد سوى دوست
عشق را مادر ز زاد اِستروَنست
عاشقان را قاف وحدت مسکن است
اندر آن کشور که جاى دلبر است
نه حدیث اکبر و نه اصغر است
پینوشتها:
1- ظرف سفالی
2- مضطرب
3- طفل شیرخوار
"دیوان آتشکده، نیرّ تبریزى"
درباره :
<-PostCategory->
امتیاز : |
نظر شما :