پایگاه شعر
عاشقان حضرت علی اصغر باب الحوائج علیه السلام
قالب وبلاگ
درباره وبلاگ

ورود کاربران

ورود به سایت

نام کاربری:
رمز عبور :
رمز عبور را فراموش کردم ؟
موضوعات وبلاگ
شهادت -
ولادت -
زندگینامه -
شعر -
غزل -
رباعی -
دوبیتی -
متن روضه -
متن نوحه -
متون ادبی -
سخن روز -
ویژه نامه -
عکس نوشته -
پیامک -
مرثیه -
دلنوشته -
اشعار سینه زنی -
اشعار زنجیر زنی -
مدح و ثنا -
مقتل -
فضائل و کرامات -
آرشیو مطالب
آمار سایت
افراد آنلاین : 1 نفر
بازدیدهای امروز : 7 نفر
بازدیدهای دیروز : 2 نفر
كل بازدیدها : 8200 نفر
بازدید این ماه : 47 نفر
بازدید ماه قبل : 158 نفر
نظرات : 1
كل مطالب : 161 عدد
تعداد اعضا : 0 نفر
امروز : شنبه 29 اردیبهشت 1403
جستجوی مطالب

Google
mahmoud43.rozblog.com

ثبت نام در وبلاگ
نام کاربری : [-Register_Username-]
رمز عبور : [-Register_Password-]
تکرار رمز عبور : [-Register_RePassword-]
پست الکترونیک : [-Register_Email-]
نام و نام خانوادگی : [-Register_Name-]
سن : [-Register_Age-]

قوانین سایت

[-Register_Captcha_Img-]
کد امنیتی [-Register_Captcha-]
[-Register_Button-]

اما سر تو بند به یک پوست مانده است

خشکش زده دهان تو پیداست نای آن

بیرون زده سه شعبه ای از لابلای آن

تیری که چشمهای عمو را گرفته است

با قطر خویش راه گلو را گرفته است

تیری چنان کشید که گفتم کمان شکست

تقصیر تیر بود اگر استخوان شکست

رویت عجیب مثل کویر است گریه کن

بابا نخواب موقع شیر است گریه کن

رحمی به من بکن جگرم تیر می کشد

بعد از برادرت کمرم تیر می کشد

سر درد مادر تو مرا آب کرد و کشت

وقتی به عمه گفت سرم تیر می کشد

با پنجه قبر می کنم و خواهرت رسید

دارد ز حنجر پسرم تیر می کشد

گودال توست کوچک و گودال من بزرگ

بعد از تو عمه از جگرم تیر می کشد

لختی گذشت پیرزنی غرق درد گفت

یک پیرزن به گریه به یک پیرمرد گفت

رفتی حسین جسم تو را بوریا گرفت

وقتی که تیر بچه ما را ز ما گرفت

تازه شروع ضجه ما بعد از این شده

دیدم جماعتی همگی دست چین شده

با نیزه بلند زمین شخم می زند

دنبال راس هجدهمین شخم میزند

دیدم که غربتت سندش روی نیزه است

یک شیرخواره با لحدش روی نیزه رفت

بال و پرش جدا شد و افتاد بر زمین

از نی سرش جدا شد و افتاد بر زمین

به روی صورت طفل آفتاب می ریزد

خدا به چهره ی ماه اش نقاب می ریزد

به چشم های کسی هجر قطره ی آبی

اگر فشار بیارد سراب می ریزد

رباب پیش خودش فکر می کند حتما

عمو به کام علی قطره آب می ریزد

کنار علقمه شمر لعین می خندد

ز چشم های گلی تا که خواب می ریزد

لباس رزم ندارد ولی بلند شود

به قلب لشگر دشمن عذاب می ریزد

رسیده است زمان نبرد و بین دل

عروس فاطمه هی اضطراب می ریزد

خدا به خیر کند دست تیر،حلق علی

میان معرکه از گل گلاب می ریزد

حسین روی سرش می زند و می گرید

به کام حرمله گویی شراب می ریزد

میان خنده ی انذار با عبای خودش

پدر به روی عزیزش حجاب می ریزد

به سمت خیمه پدر می رود و می آید

چقدر غصه به روی رباب می ریزد
علی حسنی




درباره : شهادت ,شعر ,

امتیاز : | نظر شما :

مطالب مرتبط
کوچک ترین ستاره سر نیزه ها شدی
مشك ، يعني آبروي مادرش را پس دهيد
ميخواستم بزرگ شوي محشري شوي
شش ماهه ترین تشنه
چه کرده عدو با تو و حنجرت؟


نوشته شده در یکشنبه 19 مهر 1394 توسط مدیر| بازدید : 21 |

نظرات وبلاگ
نام شما :
آدرس وب سایت :
پست الکترونیک :
ایمیل * (برای عموم نمایش داده نخواهد شد)
پیام شما :
شکلک ها :
:) :( ;) :D ;)) :X :? :P :* =(( :O @};- :B /:) :S
:
نظر خصوصی
کد امنیتی :
:
عناوين آخرين مطالب ارسالي

.: Weblog Themes By Music-Day.Info :.

::

عضویت سریع


قوانین سایت

کد امنیتی :
نظر سنجی
امکانات وب

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به پایگاه شعر مي باشد.

جدید ترین موزیک های روز



طراح قالب

موزیک روز

جدیدترین مطالب روز دنیا